شهر دوست داشتني
مدتيه به شهرمون يه جور ديگه نگاه مي كنم...
سعي كردم، به اين فكر كنم كه بعد از 5 الي 6 سال از اين شهر كوچولوي دوست داشتني دور بودم و حالا برگشتم و شهرم رو دارم با نگاهي موشكافانه بررسي مي كنم...
اون قديما (البته همين چند سال پيشتر رو منظورمه) آدما يه جور ديگه بودند، جوونامون يه جور ديگه بودند، محله ها يه جور ديگه بودند، اصلاً كوچه ها، خيابون ها، مغازه ها و مغازه دارها، پارك ها و .. و...همه يه جور ديگه بودند...

درسته از تيپ شهرنشيني مدرن تو ما خبري نبود، اما صفا و صميميت ديگه اي بين ما موج مي زد، جوون هامون پشت ماشين هاي ژيگولو و رنگي رنگي خودشون با اون نوشته ها و ... نمي نشستند و صداي ضبطشون هفت تا خيابون اون طرف تر نمي رفت، زن ها و دختر ها فقط به وسيله چادر مشكي شناخته مي شدند نه با بي حجابيشون، بچه ها تو كوچه ها و زمين هاي خاكي، چنان با توپ بازي مي كردند،انگار قراره برن جام جهاني، نه مثل حالا كه همه پشت ميز كامپيوترشون، چشماشون چارتا مي بينه...
اين قدر پيتزا و ساندويج فروشي كجا بوده، مثليكه جوون هامون غير از اين كار و رفتن به كارخونه هاي سراميك خلاقيت ديگه اي ندارن، چرا عشق جوون هامون يهو از شلوار هاي خمره اي و دوست داشتني به اين زودي رسيد به شلوارهايي كه اسمشو نيارم بهتره؟
مغازه هامون قديما جلوه هاي بهتري داشت، آخه ديگه بعضي از ويترين ها و مخصوصاً لباس فروشي هاي زنونه، و لباس عروس فروشي ها شورش رو در آوردن، آخه همه كه تو حدي نيستند كه بتونند خودشون رو كنترل كنند...
و ده ها و ده ها مورد ديگه كه خودمون به عينه داريم مي بينيم، و اگه كمي دقيق بشيم مثل خار تو چشم آدم ميره...
به نظرم همه اينها بر مي گرده به اينكه اخلاقيات غربي به واسطه رسانه ها خيلي وارد خونه ها و شهرمون شده ولي به اون نسبت كاري براي فرهنگ سازي انجام نشده...
كاش مسئولين ما به اين فكر مي كردند كه يه روز به خاطر اين افت اخلاقيات(اگه تمام تلاششون رو نكردند) بايد جواب خدا رو هم بدهند...
قسم به دیده ی مادرت زهرا / بیا که چشم به راه است زینب کبری